سلام...
از اسمش معلومه می خوام روایت فتح کنم!؟. اما روایت فتح قله توچال!
اصلا این که می خوام بنویسم . صرف ۱ داستان معمولی نیست آخه آدم میتونه از اتفاقات یا سفر های کوچکی مثل این ۱ حرف ها یا نتایج اساسی بگیره که هم به درد دنیا و هم آخرتش بخوره
سرتون درد نیارم به نام خدا گفتیم و حرکت از دربند به سمت بالا کردیم. اول راه که مثله همیشه البته اگه رفته باشید .أدم ۱ چیزایی رو میبینه که گفته نشه بهتره اما ۱ ذره که بالاتر میری می بینی فقط بعضی از افراد اونجا تک توک صعود می کنن چون برای هدف های کوچولو یا بهتر بگم هدف های ساده نیو مدن و اومدن بگن که ما دنبال چیز های گنده می گردیم نه...
سو ء تفاهم نشه ها . خلاصه کم کم که هوا داشت تاریک می شد ما هم به ستون ۱ داشتیم بالا می رفتیم البته بعد از ۳ ساعت بالا رفتنبچه ها هم (منظورم رفقا هستن) صداشون در اومد که داریم خسته میشیم اما می دونستیم که تازه اول بدبختیمونه .چون سرپرست تیم رفت بالا شروع کرد به گفتن اینکه الان ما ۱ مسیر صخره ای تا شیر پلا داریم و خودتون رو آماده کنید... از این حرفا.
شیر پلا هم کسانی که رفتن و همت کردن ... می دونن که ۱ پناهگاهی که هم رستوران داره و هم جای خواب برای کوه نوردان عزیز . ما هم قرار بود شب اول رو اونجا بخوابیمو صبح بعد از نماز حدود های ساعت ۵ راه بیفتیم برای قله توچال.
بر می گردم به خط بالاتر که قرار بود صخره نوردی کنیم و این کار رو هم زیر نور ماه کردیم و نمی دونید که چقدر لذت بخش بود . اما وسط راه من اومدم مثلا بگم کوه نوردیم خوبه قدمم رو بلند برداشتو اما از شانس بد من بند یکی از۲تا بند کوله پشتیم پاره شد اما سریع و بدون مکث!! درستش کردم و گره محکمی زدم و از روز اولش هم بهتر شد.
خلاصه بعد از ۱ ساعت رسیدیم به اون پله های واقعا مهندسی شیرپلا که جون هد آدمی رو می گرفت. بعد از بالا رفتن از.. وارد پناهگاه شدیم و شامی رو که آورده بودیم و خوردیم. حلال اینجاشو بگم که دلتون بسوزه . انقدر منظره ی تهران از شیر پلا مخصوصا شب قشنگ بود که تا حالا همچین صحنه ای نه دیده بودم و نه شنیده بودم.
بگذریم ساعت ۱۱ شد و از اونجایی که صبح باید ۴ بلند می شدیم معلم ها دستور خواب دادند و تخت من هم جلوی در افتاد! اما حالا این مهم نبود که. بدبختی اینجا بود که من هر چی تلاش کردم تا ساعت ۲:۳۰ . ۳ خوابم نبرد(آخه سالی من 2 بار اینجوری میشم 1 بارش اینجا شد. نهایت این شد که من 1 ساعت بیشتر نخوابیدم تا صبح و سر نماز هم بلند شدم تا حرکت کنیم
خسته شدم !!؟ بقیش رو تو آپ بعدی مینویسم.(ببخشیدا .. اما سعی می کنم فردا تا پس فردا بنویسم. حق نگهدارتون محمد
وای نمی دونی چه حالی کردم با خوندنش!!! خوش به حالتون
ما منتظر بقیه اش هستیما!
سلام
چه عجب بابا! دیدم یه چیزی نوشتی!
باشه پس منم صبر میکنم بقیه اش رو که نوشتی نظر میدم!